نتایج جستجو برای عبارت :

که نوشته باشم.

متن آهنگ کودتا
دنیارو مبهوت میکنم وقتی سکوت میکنم از انقلاب عاشقی
دارم سقوط میکنم …
یکی میگه عاشقت باشم عاشقت باشم باشم و باشم و باشم و باشم
یکی میگه با تو بد باشم سرد و تنهام باشم باشم و باشم و باشم و باشم
کودتا کن نگاه کن مرا نازنین رفتنت عاشقت را زند بر زمین
کودتا کن صدا کن مرا بهترین رفتنت عمر من را گرفته ببین
منبع : رز موزیک
کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.
کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.
کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،
بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.
کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،
هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.
کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،
بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.
کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،
تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.
کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری
، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.
دیار حافظ
 چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بی‌سامان گرم بود گله‌ای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
م
یعنی میشه روزی بیاد که من موسسه خودمو زده باشم؟
روزایی که همش در سفر باشم؟
کتابمو چاپ کرده باشم؟
ساز موردعلاقم رو یادگرفته باشم؟
رو پشت بوم خونم یه تلسکوپ خیلی گنده داشته باشم و تور ستاره گردی برگزار کنم؟
تو آزمایشگاه خودم رو کیسای مختلف تحقیق انجام بدم؟
روزایی که هدفام رو زندگی کنم؟
من چلچراغ خانه‌ی پیراهنت باشمروزی کنارت همدمت عشقت زنت باشم
ای وای فکرش را بکن بین همه خوبانآخر ببینی من فقط وصل تنت باشم
شب‌های سرد زندگی حتی اگر آیدمن همدم دردت چراغ روشنت باشم
می‌خواهم اینجا باشی و هرشب کنار تودر حال عشق و مستی و بوسیدنت باشم
من آرزویم بود جای شانه‌ات بودمیا اینکه جای دکمه‌ی پیراهنت باشم
ای کاش من حس لطیف شعر تو بودمیا کاش می‌شد بوسه‌ای بر گردنت باشم 
چیز زیادی از حضور تو نمی‌خواهممن قانعم باشی و غرق دیدنت باشم
با ا
هزاران بار آمدم که بنویسم اما دیدم کار کردن بهتر از نوشتن است
و یا نوشتن زمانی لذت بخش است که کاری کرده باشی و بیایی نتیجه اش را اینجا بنویسی
پی نوشت :
من معمولا لیستی از کارهایی که باید انجام بدم رو روی کاغذ نوشته و روی دیوار نصب میکنم تا بتونم انجامش بدم.
زمانی که این نوشته رو نوشتم ، کاغذ مربوط به وبلاگ نویسی رو جابجا کردم . در اولویت های پایین تر گذاشتم (مثلا زیر تمرین سنتور و زیر برگه مطالعه و ....) دلیلش هم این بود که دارم سعی میکنم اول اهل عم
در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشمدر عین کودک بودنم نان آورت باشمهر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهاتبا آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشموقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینییک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشمآنروزها می خواستم تا خواهرم باشییا من پسر باشم شما هم مادرم باشیتا آخر بازی سرم بر دامنت باشدچشمم به تصویر گل پیراهنت باشد
ادامه مطلب
اینکه آدم از عشق به نفرت برسه قشنگ نیست ولی بهتر از عشق بی فرجامه. راضیم از حس نفرت توی وجودم. 
+ اومدم یه کتابخونه جدید :) 
فردا بعد از کلی روز بچه ها رو میبینم. باید به اعصابم مسلط باشم. نباید بدرفتار باشم. باید صبور باشم. باید باعرضه باشم.
 نوشته‌های شخصیِ قدیمی ام را نگاه میکنم . میرسم به یک یادداشت در چهارم تیر ماه ۹۷ ، که بعد از مشاهده‌ی دقایق آخرِ بازی پاناما _انگلیس در جام‌جهانی نوشته‌ام . معمولا اگر وقت و حوصله داشته باشم ، دقایق آخر مسابقات را نگاه میکنم . دیدن چهره‌ی شادِ برندگان همیشه برایم لذت‌بخش است . یادداشت از این قرار بود : " کاش من اون پانامایی بودم که بعد از ۶ تا گل خورده از انگلیس ، از زدن یه دونه گل اش انقققدر خوشحااال میشه و شادی میکنه که گزارش‌ گر میگه انگا
خیلی ها دوست دارن همیشه حرف های خوب بشنون،پست های شاد بخوننمثلا وقتی من مینویسم بی انگیزه ام طرف میاد دیسلایک میزنه و میرهولی من ترجیح میدم خودم باشم اینکه الکی بنویسم اینجا با انگیزه ام تا یه عده خوششون بیاد دردی از من دوا نمیکنه ابن یه حقیقته که بی انگیزه شدم+این پست خطاب به شخص خاصی نوشته نشده همه همینن
میتونستم بهترین باشم.
میتونستم،شاید میتونستم.
 
هیچ وقت نخواستم شبیه کسی دیگه باشم
اما خواستم شبیه کس دیگه ای "خوب" باشم
نشد "خوبِ خودم" باشم
 
تونستم بهترین باشم اما نه اون بهترینی که خودم میخواستم..
بهترینی که اونها میخواستن
و این یعنی هنوزم دورم
از خودم،
از خوب خودم،
و از هر چیزی که تا الان براش دست و پا میزدم
 
 
 
در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشمدر عین کودک بودنم نان آورت باشمهر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهاتبا آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشموقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینییک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشمآنروزها می خواستم تا خواهرم باشییا من پسر باشم شما هم مادرم باشیتا آخر بازی سرم بر دامنت باشدچشمم به تصویر گل پیراهنت باشد…
ادامه مطلب
نگفته بودمتان. آن شب که عملم قطعی شد، یک آن لرزه به جانم افتاد که من اگر بمیرم، هیچ از من به جای نخواهد ماند ... هنوز هم می‌گویم ترسم از عمل نبود ... ترسم از چیز دیگری بود ... شما نمی‌دانید چه قدر، چه قدر، چه قدر سراپایم را استیصال گرفته بود. راستی راستی هیچ کاری نکرده بودم که بتوانم به آن دلخوش باشم ... پدر که رفت تا با دکترم حرف بزند موبایلم را برداشتم و خیلی از نوشته های این جا را که از دسترس خارج کرده بودم، به صفحه برگرداندم. نه از سر ناچاری ... نوش
با اینکه میدونه اصلا از این کار خوشم نمیاد اما وقتی به یه بهونه ای وارد اتاقم میشه و من رو در حال نوشتن می بینه برای لحظه ای کوتاه هم که شده نگاهش رو می لغزونه روی نوشته های کاغذ زیر دستم. کاملا می تونم حس کنجکاویش رو درک کنم.
بد چیزیه که از موعد پایان خودت بی خبری، که قبلش حتی یه ندا هم بهت نمیدن، که باید حواست باشه شاید این آخرین باره...
نه برای به دنیا آوردنت اجازه گرفته می شه نه برای خلاص شدن از شرّت!
به روزی فکر کردم که دیگه نیستم تا دفتر زیر د
می خوام یه غنچه باشم میون باغچه باشم
برگامو هی وابکنم،ببندم،وقتی که آفتاب می تابه بخندم
برم به مهمونی شاپرک ها،
قصه بگم برای کفشدوزک ها
(غنچه اسیر خاکه منتظرآفتابه وقتی که تشنه باشه،توآرزوی آبه)
 
می خوام یه ماهی باشم توآب آبی باشم
پیرهن سرخ پولکی بپوشم،ازآب پاک چشمه ها بنوشم
باله هامو،وابکنم ،ببندم شناکنم شادی کنم بخندم
(ماهی فقط توآبه،توحوض ورود ودریاست شایدکه ازصبح تاشب توفکردشت وصحراست)
 
می خوام یه بره باشم میون گلّه باشم
همیشه باشم
همیشه یکی از فانتزی هام این بود ماشین داشته باشم ، بعد هر روز بیام سوار شم ببینم یکی برام گل گذاشته :))
امروز کتابام رو که داشتم درس میخوندم جا گذاشتم روی میز ؛ رفتم راند تا ظهر ، ظهر برگشتم بردارمشون که دیدم یه تکه کاغذ یکی گذاشته زیر کتابم و روش نوشته : 
Fly without wings, dream with open eyes
یعنی بدون بال پرواز کن و با چشمهای باز رویا ببین‌... 
خیلی خوشم اومد...
یعنی هرچیز دیگه ای نوشته بودن گذاشته بودن اینقدر برام خوشآیند نبود...
کلی بهم انرژی مثبت داد... 
و خب ب
برای امسالم باید چندتا هدف‌گذاری داشته باشم؛ 
حداقل ۲۰ تا کتاب بخونم ~ در زمینه اخلاق و رمان حداقل ۳۰ درصد باشه.
در مکالمه انگلیسی و دایره‌ی لغات پیشرفت محسوسی داشته باشم.
آلمانی هم بتونم مکالمات ساده داشته باشم. ~ اولویت نیست.
حداقل یدونه سیستماتیک ریویو و یا دوتا ارجینال آرتیکل مشارکت داشته باشم.
کاهش مصرف گوشت
~ اگه بتونم تمرین ریاضی و نوروساینس
امروز یکسال از زمانی که وبلاگ زدم می گذره. هرچند، برای خودم انگار سه چهار ماهی بیشتر نگذشته. اینجا رو زده بودم که بیشتر بنویسم، که بیشتر حرف بزنم. اما همراه شد با اتفاق هایی که باعث شدن بیشتر و بیشتر سکوت کنم و برگشتم به دفترچه نویسیم. اینجا،نشونم میده واقعا زمان چقدر زود میگذره. بیشتر مینویسم، یا حداقل سعی می کنم بعضی نوشته هام رو جوری که خدارو خوش بیاد اینجا هم بذارم. نمیتونم بگم الان به چشم وبلاگ یکساله بهش نگاه میکنم چون نمیکنم. بیشتر شبیه
دوس نداره اشک دخترشو ببینه...
شاید برای اولین بار، دیروز فهمیدن که من واقعا چی میخوام...
که همیشه به جای مسافراتا و تیپ و قیافه های لاکچری بعضیا، به چارتا لوح تقدیر که روش نوشته "فرهیخته ی گرامی..." غبطه خوردم...
با اینکه به نظر خودش خالیه، ولی من آرزو داشتم جای اون باشم...مریدشم یه جورایی
میدونین قشنگ ترین قسمت بحث دیروزمون چی بود؟!
اینکه گفت "بزرگترین شانس زندگی من، مامانته :) "
عشق موج میزد بینشون...
اینکه گفت من به داشتن همه‌تون افتخار میکنم...
با
شاید نوشته ای نجوشید. شاید فکر خوبی جرقه نزد. ممکن است اصلا فکر نکرده باشم. (قال نویسنده: امان از مجازی) شاید هم هی تکرار می کنم. من هنوز همانم. همان که بیهوده نوشت و آشی می پخت که سبزیش را می سوخت. و همان که هی تکرار می کرد. هشتاد و پنج بار نوشت این جمله را. چون خاری در چشم. هر قدر روزهایم حاصل فشردن F5 بر روز قبل باشد، همان می شود که سی و شش به علاوه ی یک نوشته سابقم -گر چه در ظاهر تفاوت- اما حقیقتا یک چیز اند. من مجازی ام. بسیاری از ما سازنده ی یک جامعه
مثلا دیگه از هیچ کس ننویسم و احساساتم رو خاک کنم و بی توجه بهشون باشم.
شاید یه نوعی از مبارزه باشه.مبارزه با هر چیزی!
یا مثلا دیگه با زبونم از پشت به دندون هام فشار نیارم
یا بیخیال باشم نسبت به درد توی استخون هام
یا اینکه کالباس توی ساندویچ هامو درنیارم!
یا بیشتر درگیر زندگی خودم بشم.غرق بشم توی خودم.
بیشتر دنیای خودمو دوست داشته باشم و بیشتر برای خودم باشم.
یا بیشتر برای "خودم" وقت بذارم این دفعه.
بسم الله الرحمن الرحیمبه نام خدایی که به آدم قدرت انتخاب دادقدرت داد تا انتخاب کنه میخاد برنده باشه یا بازندهمن به خاطر آینده ی پسر و دخترم میخام بجنگم تا پیروز باشممن بخاطر شاد کردن همسرم میخام بجنگم تا پیروز باشممن انتخاب میکنم برنده باشم چون خدا برنده ها را دوست دارهمن میخام پیروز باشم پس با تمام قدرت میجنگممیجنگم و برنده میشمقدرتمند میشم و موفق میشمبخاطر سربلندی بچه هامبخاطر اینده سازی بچه هام باید برنده باشممن پیروز میشم
عکس نوشته های فوق العاده زیبای فلسفی و الهام بخش
عکس نوشته فلسفی
سلام به دوستای عزیزم
اینبار با ۲۸ عکس نوشته زیبا خدمتتون رسیدیم
با موضوعات ِ : الهام بخش ، فلسفی و عرفانی ، نکات عاشقانه زندگی و …
با ما در ادامه همراه باشید
 
گلچین بهترین عکس نوشته های الهام بخش برای پروفایل
متن های قشنگ نوشته شده روی عکس
تکست گرافی امیدوارانه – عکس نوشته امیدوارکننده
عکس نوشته قشنگ آموزنده
تکست گرافی الهام بخش
عکس نوشته های فلسفی برای پروفایل
عکس نوشته م
این اسم و انتخاب کردم و فک کنم بار ها و بارها هم این اسم و انتخاب خواهم کرد«ماهی سیاه کوچولو» 
میخواستم مث اون باشم بجنگم، قوی باشم ، آرزو داشته باشم، شجاع باشم و به تلاشم ادامه بدم.
میخواستم از برگه بیام بیرون برم تا به اقیانوس برسم. 
ماهی سیاه کوچولو بهم بگو چرا شبیه تو نشدم؟ منم یه ماهی ام اما یه ماهی بیرون از آب داره ذره ذره جون میده
ماهی جون کاش بیای نجاتم بدی دستمو بگیری ببریم تا رودخونه تا دریا تا اقیانوس...
لعنتیعذاب وجدان دارم
خانوادم خسته شدن.
و من دلم نمیخواد برای اینکه خودم خوش باشم یا جایی باشم که دلم میخواد ، اونا به زحمت بیفتن
مادامی که لذت من در گرو اذیت شدن اوناست نمیخوامش
دو راه دارم.یا خودم کامل مسئولیتش رو بپذیرم.یا برم.
سلام ای خاطرات کودکی ها
صدای داس  و آب و نان و بابا
تو را تابی نهایت دوست دارم
تو ای زیباترین میراث دنیا
تو یادم دادی پروانه باشم
برای بچه ها چون سایه باشم
مرا تا قله های عشق بردی
توگفتی با خدا همسایه باشم
تو ای با روح وجان من صمیمی
تو ای آموزگار. بهترینی
کنددر چهره ات گل آشیانه
کلید مشکلات سرزمینی
تو ای اموزگار سرزنده باشی
همیشه خرم و پاینده باشی
 
بسم الله الرحمن الرحیمبه نام خدایی که به آدم قدرت انتخاب دادقدرت داد تا انتخاب کنه میخاد برنده باشه یا بازندهمن به خاطر آینده ی پسر و دخترم میخام بجنگم تا پیروز باشممن بخاطر شاد کردن همسرم میخام بجنگم تا پیروز باشممن انتخاب میکنم برنده باشم چون خدا برنده ها را دوست دارهمن میخام پیروز باشم پس با تمام قدرت میجنگممیجنگم و برنده میشمقدرتمند میشم و موفق میشمبخاطر سربلندی بچه هامبخاطر اینده سازی بچه هام باید برنده باشممن پیروز میشم
دیشب داشتم به نوشته های توی وبلاگم فکر میکردم،به اینکه از قضاوت آدمایی که نمیشناسمشون و فقط میان میخونن و میرن میترسم،سریع نوشته هام رو رمزدار کردم که راحت باشم،که دچار خودسانسوری نشم...باز به خودم گفتم چقدر ضعیفی دختر!باید یاد بگیری که شهامت قضاوت شدن داشته باشی حتی قضاوت منفی!...باید یاد بگیری که انقدر زودرنج و شکننده نباشی...باید یاد بگیری که هر روز بیشتر از دیروز "خودت" باشی و از اینکه "خودِ واقعیت" هستی نترسی...وگرنه از نظر روحی زیاد نمیتو
عکس های عاشقانه
عکس نوشته های زیبا مخصوص صبح بخیر

عکس نوشته های مخصوص صبح بخیر
 
عکس نوشته صبح بخیر
 
عکس نوشته های زیبا مخصوص صبح بخیر
 
 
 
عکس نوشته های زیبای صبح بخیر
 
عکس نوشته مخصوص صبح بخیر
 
عکس صبح بخیر

عکس نوشته زیبا صبح بخیر گفتن

عکس نوشته های زیبا مخصوص صبح بخیر

عکس زیبا صبح بخیر


عکس نوشته های زیبا
برایم عجیب است این حجم از بی معرفتی که در دنیایمان حاکم است،اما مگر مهم است وقتی رفیق با معرفتی به نام خدا بالای سرت ایستاده؟من این را فهمیده ام که چقدر حساب باز کردن روی آدم ها احمقانه است،روی حرف هایشان ،رفتارهایشان و حتی افکارشان...گفتم:خسته نشدی؟
گفت:از چی؟
گفتم:از این حجم از بدی بی پایان!
گفت:مگر مهم است!!!؟خودم خوب باشم کافیست!!!
یاد گرفتم خوب باشم حتی اگر بد باشند،کافیست بدانم،خوب بودن من می تواند بزرگترین تلنگر برای کسی باشد که مفهوم خو
نمی خواستم نوشتن و فعالیت توی وبلاگ رو شروع کنم. دلیلش رو هم نمی دونم! کلاً نامعلوم هستم!.
الان هم علاقه ای به نوشتن و تایپ کردن ندارم. انگشتام بی میل حرکت می کنن و حالت تهوع دارم!! :/ (خب چیه؟!مثلاً حال ندارم آ).
حال سئوال پیش می یاد که چرا پس آمده ای نشسته ای پشته صفحۀ ارسال مطلب؟!. هیییییچ. اومدم فقط یه چی گفته باشم باورم کنید گاهی شما هم چندش می شوید (!!).
+ اگر بخوام ارساله مفیدی داشته باشم؟!
 توصیه می کنم کمی پری نوشت بخونید!. حداقل نوشته ای که حالم
آرزوی من این است که دو روز طولانی در کنار تو باشم فارغ از پشیمانیآرزوی من این است یا شوی فراموشم یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشمآرزوی من اینست که تو مثل یک سایه سرپناه من باشی لحظه تر گریهآرزوی من اینست نرم و عاشق و ساده همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من این است هستی تو من باشم لحظه های هوشیاری مستی تو من باشمآرزوی من این است تو غزال من باشی تک ستاره روشن در خیال من باشیآرزوی من این است در شبی پر از رویا پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریاآ
سال‌ها دلم آرامش می‌خواست. یعنی دلم می‌‌خواست جایی باشم که الان هستم. 
اما خیلی طول کشید که به این حال رسیدم. شاید این حال اسمش آرامش نباشه، انگار اینقدر سختی کشیدم و فشار روحی تحمل کردم که این روزها برام به مثابه آرامشه. اما به هر حال دلم میخواد که همین حال بمونه. هر چند میدونم و از لحاظ فکری هم کاملا آماده‌م که ممکن هست کلی سختی حتی بیشتر از قبل در پیش رو داشته باشم. 
این متن توی پیش‌ نویس‌هام بود. که در تاریخ 15 مرداد 97 نوشته بودم. بله همون
بیزارم از همه چیز. واقعا بیزارم. این چه جهنمیه که داریم توش زندگی می‌کنیم؟ در ابعاد کوچیکتر بیزارم از جایی که هستم. که بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش به ولله. نباید جایی باشم که گه خاصشون من باشم. نباید جایی باشم که این همه بلاهت دورمو گرفته. خطرناکه اینجا، خطرناکه وقتی این توهمو بهم میده که خیلی خوبم. نیستم. 
تو دوران دانش آموزیم یه بار که مامانم داشت راجع به آیندم حرف میزد، در باب اسم همسرم یهو اسم سینا به زبونش اومد. از همون موقع این اسم موند! هروقت بحثی میشد با همین اسم بود.
در تمام عمرم شاید کلا دو تا سینا رو از نزدیک دیده باشم!
یه دوستی دارم، شیش سال و نیم پیش که درباره ازدواج ازش پرسیدم گفته بود خیلی دلش میخواد زودتر ازدواج کنه. جدیدا پروفایلاش بودار شده! ظاهرا داره ازدواج میکنه
طبق رسم بعضیا که تا مجردن عکس خودشونو ممنوع میدونن واسه گذاشتن رو
ازش می پرسم چطور میتونی انقدر زیاد بخونی؟ میگه از وقتی الفبا یادگرفتم زمین و زمان رو خوندم هرچی تابلو بود هر چی نوشته رو شیشه مغازه ها بود هر روزنامه ای، هر پشت نوشته ی کامیونی همه رو مثل شکارچیی که قراره نوشته شکار کنه. آخرش این شد که به کتاب خوندن علاقمند شدم و معتاد.
خب از اونجایی که میدونین من زندگی رو خیلی دوست دارم
و کاش بشه قبل مرگم کارایی که میخواستم همیشه انجام بدم رو انجام داده باشم
خب اینم لیست من
1. توی هر زمینه ای که حالا کنکور منو واردش میکنه تلاشمو کرده باشم و آدمی شم که به خودم افتخار کنم
( میخواد زبان باشه میخواد هنر باشه میخواد پیراپزشکی یا ... باشه )
2. مستقل شده باشم و خونه ای مطابق سلیقم و ماشین داشته باشم با یه سگ یا گربه خونگی
3. به زبان های انگلیسی و ( آلمانی یا فرانسوی ) و اسپانیایی تسلط داشت
تو از منی و از نوشته های من بلند شده ایسال ها پیشخوابِ تو را دیدم.خوابی که هیچ تصویر چهره ای نداشتو فکر می کردم او همان گمشده ی من استنیمه ی پنهانِ من‌‌‌...وقتی قلبم شیرین می شودو پروانه در عمق آن می رقصند،احساس می کنم گمشده ام راپیدا کرده امو آن غریبه ای که توی خواب های پولکی امنگاهی گرم داشت،تو بودی!فراموش مکن؛فراموشت نخواهم کرد!با تمام وجود آن را درک کنو هر از گاهی اگر وقتی پیش آمدبه نوشته هایم بیندیشو آن ها را زیر لب زمزمه کن.که از دلم بلن
سه شب است که نمی‌توانم درست و حسابی بخوابم. خوانده بودم که وقتی خوابت نمی‌برد، در خواب کس دیگری بیداری. یعنی رفته‌ای در خواب یک بنده‌خدایی.کابوس یا رویایش شده‌ای. 
سه شب است که کابوس یا رویای کسی شده‌ام. 
دلم می‌خواهد که این سه شب در خواب تو بیدار بوده‌ باشم. 
دقیق‌تر بگویم دلم می‌خواهد این سه شب را رویای تو بوده باشم. 
مثلا با یک لبخند در خوابت بر بالینت بیدار بوده‌ام و تو را نوازش می‌کرده‌ام. 
یا مثلا کنارت بیدار نشسته بوده‌ام و یک ق
زیبا ترین و جدید ترین عکس نوشته های میلاد امام هشتم (ع) و دانلود رایگان عکس نوشته های ولادت امام رضا با کیفیت عالی
جدید ترین و بهترین عکس نوشته های بروز ایرانی از حرم مطهر امام رضا (ع) و دانلود عکس نوشته های ولادت امام رضا
بهترین و جذاب ترین و قشنگ ترین عکس نوشته های ولادت امام رضا با کیفیت های عالی و خوب و دانلود رایگان عکس نوشته
عکس نوشته های ولادت امام رضا با کیفیت های عالی و خوب و دانلود رایگان عکس نوشته های میلاد امام رضا (ع) با لینک مستقیم
د
من اوووومدددمممممم :)))) اقا اینقدر خوب بود که نگو اینقدر حرف زدیم حرف زدیم که باورت نمیشه. تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده بود. انقلابم امروز شلوغ بود. بعد رفتیم شیرینی فرانسه یه چیزی خوردیم بعد رفتیم مولی اونم شلوغ بود بعد رفتیم دانشگاه آینده ی من :دی نگهبان مرام گذاشت رام داد. خلاصه دانشکده علوم انسانیم دیدم. حالا چه بشم چه نشم گشتن تو محوطه حال داد. کتابم دیدم مصاحبه رولان بارتو فکر کنم کتاب خودمم داره ولی خریدم که یه نو هم داشته باشم اونو
حرف خاصی نیست.
فقط میخواهم بگویم آنچه را که شاید باید میگفتم.
گفته هایم را مینویسم تا بخوانید. نوشته برای خوانده شدن است و نویسنده عاشق خوانندگانش، ولی بعضی نوشته ها را باید از دید خوانندگان پنهان داشت تا شکار نشوند.
گاهی نوشتن بهتر از خواندن تو را راهنمایی میکند و گاهی نوشتن بیشتر از گریه کردن خالی ات میکند.
نوشته ها حرف هایی اند که زده نشده اند، برخی حرف های زده شده را مینویسند اما من نوشته را صدایی میدانم که به گوش کسی نرسیده است.
دیروز که از اتاقم بیرون آمدم دیدم پشت در هر کس کاغذی چسبانده‌اند با نوشته‌ی کریسمس غیرمنتظره، یک شکلات هم روی آن چسبانده‌اند. کلی ذوق کردم و شکلات را توی کیفم گذاشتم. الان یادش افتادم و با خوشحالی خواستم بخورمش، ولی شک کردم نکند از آن شکلات‌های الکل‌دار باشد؟ رویش هم نوشته‌ای نداشت و دست آخر دل به دریا زدم و بازش کردم و به امید اینکه مغز فندقی بادامی چیزی داشته باشد گازش زدم. و با اولین گاز مایعی از شکلات بیرون ریخت :/ حالا من پشت مانیتورم
بعد از مدت ها اومدم اینجا تا بگم خسته شدم از این رنج کثافتی که ناشی از فرار من از انسان بودنه.
من دیگه نمیخوام فیلسوف باشم؛نمیخوام خدا بشم.
دیگه نمیخوام بیشتر بدونم.هیچ چیز رو نمیخوام بیشتر بدونم.
من میخوام یک انسان ساده باشم.یک homo sapien.
میخوام حس کنم.میخوام هر آنچه که هستم رو ابراز کنم.
میخوام یک هنرمند باشم.
شاید خواننده،شاید یه بازیگر،شاید حتی نویسنده یا شاعر...
فقط دیگه نمیخوام از انسان بودنم،از محدودیت هام،از نیازهام فرار کنم.
دیگه نمیخوا
تصمیم دارم کانالمو پاک کنم به همین زودی دوماه.
ولی بعدش تصمیم گرفتم تلگراممو پاک کنم ولی قول دادم.
شایدم تلگراممو بستم و فقط جمعه ها بازش کنم شاید
کانالمو دوست دارم
کانالایی که عضوشونم هم دوس دارم.
ولی میخام موثر و مفید باشه. میخام امسال و سال دیگه قشنگ اماده شم برای کنکور... میخام لذت ببرم. نمیخام همش بیفته یک سال میخام خوب طراحی تمرین کنم و زبانمو قوی کنم 
ولی نمیدونم چیکار کنم دل بستم
تاریخ هنر سخته و من تا الان یک سال رو به بطالت گذرونم و هی
یه روز مسؤول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر می شه. غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم…
منشی می پره جلو و میگه: اول من ، اول من!… من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم … پوووف! منشی ناپدید می شه…


ادامه مطلب
تمام این فضا برای من که علاقه به نویسنده شدن را دارم تجربی است.
فضایی برای تجربه‌کردن
برای آزمون و خطا کردن.اشمیت در نوای اسرار آمیز نوشته است که نویسنده خالق است نه دستگاه فتوکپی
حال باید به پروژه دوم خودم در این فضا با این ادبیات پایان بدهم.
سوژه های من عموما نزدیکانم هستند و از افراد نزدیک به خودم که میتوانم در دسترس داشته باشم الگو و الهام میگیرم
تولا شخصیت قصه پروژه دوم من دوست نزدیک من است و ما رفاقتی حدودا دو ساله داریم
مدتی به دلایل ش
بعد از مدت ها اومدم اینجا تا بگم خسته شدم از این رنج کثافتی که ناشی از فرار من از انسان بودنه.
من دیگه نمیخوام فیلسوف باشم؛نمیخوام خدا بشم.
دیگه نمیخوام بیشتر بدونم.هیچ چیز رو نمیخوام بیشتر بدونم.
من میخوام یک انسان ساده باشم.یک homo sapien.
میخوام حس کنم.میخوام هر آنچه که هستم رو ابراز کنم.
میخوام یک هنرمند باشم.
شاید خواننده،شاید یه بازیگر،شاید حتی نویسنده یا شاعر...
فقط دیگه نمیخوام از انسان بودنم،از محدودیت هام،از نیازهام فرار کنم.
دیگه نمیخوا
این عکس را امشب، در اولین روز آغاز تبلیغات مجلس در میدان اطلسی #یزد گرفتم. تصویری از ضجه‌ی مردمی زجر دیده. از آن خط کج و معوج مشخص است نویسنده از کدام طبقه اجتماعی است. کسی که این ضجه را با جانش نوشته. حس نوشته‌ای را میدهد که یک زندانی با خون خویش بر دیوار زندان نوشته باشد. جای چنگ زدن‌های این جسم نیمه‌جان کنار نوشته خویش بر این دیوار زندان پیداست. چقدر همین عبارت حرف دارد. او از همه بریده. برایش هیچ کس مهم نیست. هیچ آرمانی نمیخواهد. او میگوید:
پیش از آنکه واپسین نفس را بر آرمپیش از آنکه پرده فرو افتدپیش از پژمردن آخرین گلبر آنم که زندگی کنمبر آنم که عشق بورزمبرآنم که باشمدر این جهان ظلمانیدر این روزگار سرشار از فجایعدر این دنیای پر از کینهنزد کسانی که نیازمند منندکسانی که نیازمند ایشانمکسانی که ستایش‌انگیزندتا در یابمشگفتی کنمباز شناسمکه‌امکه می‌توانم باشمکه می‌خواهم باشم؟تا روزها بی‌ثمر نماندساعت‌ها جان یابدلحظه‌ها گران‌بار شودهنگامی که می‌خندمهنگامی که می‌گریمهن
رفتم مقر،بالاخره دیدمشون،خیلی حرف زدیم روی کاغذش چیزهای زیادی نوشته بود ، شاخص ترینش پر انرژی ، اخرای حرفش گفت آینده درخشانی میبینم برات ، نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت ، کاش میگفتی من آدم این کار نیستم ،کاش میگفتی نمیتونم ، یک استعداد یا نه یک حسرت....
دوست دارم انقدر پول داشته باشم که برم چندتا مغازه یه عالمه کاکائو با برندهای مختلف(شکلات نه ها) بخرم بدون هیچ دغدغه ای بدون اینکه نگران باشم پولش چند میشه یا باید صرفه جویی یا پس انداز کنمبدون اینکه اصلا ب این فکر کنم که چند میشه یه عالمه کاکائو داشته باشمو بشینم بخورم و از ترس تموم شدنش تو یخچال کنار نزارم
دوست دارم در جمع باشم.دوست دارم در تمام این جمع‌ها باشم.دوست دارم که دوست‌هایی داشته باشم و تنها نباشم.
تلاش می کنم.تلاش می کنم و باز هم تلاش می کنم.
در نهایت روزی موفق خواهم شد.روزی مثل این‌ها می شوم و در آن روز من تنها کسی خواهم بود که می‌دانم رنگم اینجا ناشناخته‌ست.
این که به طور کلی دنسر باشم یا نباشم سوال من نیست. چون قطعا می خواهم یک دنسر باشم و چند سالی رقبت زیادی برای آن داشتم. از تابستان 96 تا پاییز همان سال هیپ هاپ کار کردم اما متاسفانه هنگام تمرین مینیسک پایم شدید آسیب دید و به مدت یکسال از انجام فعالیت ورزشی نا توان شدم. سال بعد پاییز 97 دوره ی انعطاف بدنی را رفتم و پاییز سال 98 دوباره تمارین رقص را از سر گرفتم و کلاس های هیپ هاپ، بریک دنس، شافل و کانتمپوریری (رقص معاصر) را شرکت کردم. توضیحات بیشتر در م
به نام خدایی که هست ،بوده و خواهد بود...این نمی‌دونم وب چندممه و دوست هم ندارم توی ذهنم دوره کنم و ببینم این چندمین وبه....البته همین وب هم دو سه بار محتواش پاک شده و الان دوباره داره از اول نوشته میشه...دلم می خواد اینجا خودم باشم و از فراز و فرودهای زندگیم بنویسم و تهش ببینم پیشرفتی داشتم یا نه....چند ساله که شروع کردم به تغییر...گاهی حس می کنم خیلی تغییر کردم و گاهی حس می کنم خیلی هم چیز زیادی به دست نیاوردم...البته حس اولی قویتره...پس تصمیم گرفتم ا
به نام خدایی که هست ،بوده و خواهد بود...این نمی‌دونم وب چندممه و دوست هم ندارم توی ذهنم دوره کنم و ببینم این چندمین وبه....البته همین وب هم دو سه بار محتواش پاک شده و الان دوباره داره از اول نوشته میشه...دلم می خواد اینجا خودم باشم و از فراز و فرودهای زندگیم بنویسم و تهش ببینم پیشرفتی داشتم یا نه....چند ساله که شروع کردم به تغییر...گاهی حس می کنم خیلی تغییر کردم و گاهی حس می کنم خیلی هم چیز زیادی به دست نیاوردم...البته حس اولی قویتره...پس تصمیم گرفتم ا
همیشه دوست داشتم از آن آدمهایی باشم که قلمبه سلمبه حرف می زنند  .‌از آنهایی که خوب بلدند شق و‌رق بایستند و نگاهشان نافذ باشد ...از بچگی دوست داشتم بلد باشم سوتی ندهم ، تپق نزنم و سخنرانی خیره کننده داشته باشم
اما نشد‌... نمی شود ... چون من برای نمک پرانی های جذاب و ساده بودنم به دنیا آمده ام
چون من ساده می پوشم و‌ ساده حرف میزنم وساده نگاه  میکنم ‌
چون رسم زندگی من ، سوتی دادن است !!
اما هر چه که باشم خودم هستم و لبخندم طبیعی است ..
خیلی وقت است که د
زیبا ترین و جذاب ترین و خفن ترین عکس پروفایل های روز دختر و پسر و دانلود عکس نوشته روز دختر
دانلود بهترین و قشنگ ترین و عکس های روز دختر و دانلود عکس نوشته روز دختر با کیفبت های عالی و خوب برای پروفایل
دانلود بهترین کیفیت ها و باحال ترین و جذاب تری عکس نوشته های روز دختر و دانلود عکس نوشته روز دختر
عکس نوشته روز دختر با کیفیت های عالی و خوب و دانلود رایگان عکس نوشته های روز دختر با لینک مستقیم
جدید ترین و بهترین و زیبا ترین و باحال ترین عکس نوشت
همیشه از این شروع ها بدم می‌آمده و می‌آید. یک نفر میخواهد بنویسد دیگر...
فکر کنم تا به حال صدها وبلاگ نوشته باشم. صدها بار نوشته ام و پاک کرده ام... باز هم از رو نرفته ام و این چرخه یا بهتر است بگویم این دور باطل از دو-سه سال پیش همچنان ادامه دارد.
از نوشتن لذت میبرم.
میگویند انسان وقتی دارد خوابش می‌برد خودش نمیفهمد. اما من تا به حال بار ها به خواب فرو رفتن و آغاز نمودن دیدن رویا را تجربه کرده ام.
دیشب یکی از قشنگ ترین رویاهایم را دیدم... نور خورشید
یادمه اولین باری که خواستم وبلاگ نویسی رو شروع کنم خیلی استرس داشتم مواجه شدن با یه فضای جدید با کلی کاربر که تا حالا باهاشون اشنایی نداشتم حس عجیبی داشت ...
اما  همیشه دوست داشتم یه وبلاگ داشته باشم و این علاقه بر تمامی اون حس ها و افکار ها غالب شد
وقتی وارد این فضا شدم با ادمای زیادی اشنا شدم چیزای زیادی ازشون یاد گرفتم اما بعضی هاشون هم منو ناراحت کردن البته شاید منم این کار رو کردم ... از اون موقع به بعد دیگه میترسیدم که از دوباره با یه نویسن
سلااااااام :)
من این روزا حال روحی خیلی خوبی دارم، وقتی به خودم نگاه میکنم متوجه میشم این خواست من بوده ک خوب باشم، خوشحال باشم :) من خواستم خوب باشم و خوب شدم :)
شادی رو ما بوجود میاریم، این ماییم که انتخاب میکنیم حالمون چطور باشه، از وقتی انتخاب کردم خوب باشم، حملات عصبیم کمتر شدن و بیماریم کنترل شده، این خودش به نوعی معجزست :)
من تلاش میکنم برای خوب بودن، هر روز در تلاشم، هر روز به طور مداوم به خودم یادآوری میکنم تا خوب و قوی باقی بمونم :)
مرسی
همیشه از این شروع ها بدم می‌آمده و می‌آید. یک نفر میخواهد بنویسد دیگر... چرا تجملاتی اش میکنند.
فکر کنم تا به حال صدها وبلاگ نوشته باشم. صدها بار نوشته ام و پاک کرده ام... باز هم از رو نرفته ام و این چرخه یا بهتر است بگویم این دور باطل از دو-سه سال پیش همچنان ادامه دارد.
از نوشتن لذت میبرم.
میگویند انسان وقتی دارد خوابش می‌برد خودش نمیفهمد. اما من تا به حال بار ها به خواب فرو رفتن و آغاز نمودن دیدن رویا را تجربه کرده ام.
دیشب یکی از قشنگ ترین رویاها
 
در این بلاگ میخواهم بگویم آنچه را که شاید باید میگفتم.
گفته هایم را مینویسم تا بخوانید. نوشته برای خوانده شدن است و نویسنده عاشق خوانندگانش، ولی بعضی نوشته ها را باید از دید خوانندگان پنهان داشت تا شکار نشوند.
گاهی نوشتن بهتر از خواندن تو را راهنمایی میکند و گاهی نوشتن بیشتر از گریه کردن تو را خالی.
نوشته ها حرف هایی اند که زده نشده اند، برخی ها حرف های زده شده را مینویسند اما من نوشته را صدایی میدانم که به گوش کسی نرسیده است.
قرار است اینجا
عکس نوشته های دهه کرامت و دانلود رایگان عکس نوشته های جدید دهه کرام با لینک مستقیم
زیبا ترین عکس های جشن های دهه کرامت و دانلود عکس نوشته های دهه کرامت با کیفیت های عالی و خوب
دانلود قشنگ ترین و جذاب ترین عکس های روز ولادت امام رضا (ع) و دانلود عکس نوشته دهه کرامت
دانلود جدید ترین و بهترین و زیبا ترین عکس نوشت های دهه کرامت و دانلود عکس نوشته های دهه کرامت
عکس نوشته های جدید و جالب و باحال دهه کرامت با کیفیت های مختلف و دانلود با لینک مستقیم

اد
دل را به هوای تو، ویرانه ای ساختم
        بگذار برود این دل بر باد،خاطره ای ساختم
موشک و بمب چه ترس باد بر این دل؟
       که با خاطره ی چشم تو خرابه ای ساختم
این ثانیه را بنگر بر این عظیم شهر
      که بی تو از شهر، سوخته شهری ساختم
هر جا را بنگری ز جای پایم
      جز خاکستر مگر رده پایی ساختم؟
تو که بر باور من،همان پُتک تخریبی     که با خاطرت از هر شهر خرابه ساختم!
+ نوشته های من صرفا نوشته های دل من است،نه وزنی دارند نه قافیه ای! نوشته های من یک مشت حرف
رور روانشناسهبا اینکه بخاطر کنکور یه ترم مرخصی گرفتم ووالان ترم سه محسوب میشم و تمام فکرو تمرکزمو رو رشته جدید گذاشتم
ولی دوست دارم در آینده یه روانشناس خوب باشم آرامش بدم و حس اعتمادو در طرفم ایجاد کنم
رفتار معقولی داشته باشم
به یه برنامه خاصی برسم برای زندگیم
هدف درستی داشته باشم
اینقدر خودمو با بقیه مقایسه نکنم
اینقدر فکر منفی نکنم
استرسی نباشمو خونسرد باشم
آدم برای اینکه به بقیه آرامش بده باید از خودش شروع کنه دیگه:)

+درمورد پست قبلی ک
حال روحیم خیلی بهتره، امروز با ف خیلی خوش گذشت، کلی تاب بازی کردیم *_*
زندگی ادامه داره و من میدونم که مهم لذت بردنه، به خودم قول دادم با تموم وجودم از زندگی لذت ببرم، قول دادم که عشق بورزم و دوست بدارم، سر قولم هستم :)
من ترجیح میدم یه دونده باشم و گاهی زمین بخورم و دوباره بلند شم زانوهای خاکیم رو پاک کنم و دوباره به دویدن ادامه بدم تا اینکه تنها یه تماشاگر باشم! 
دانلود قشنگ ترین و باحال ترین عکس های روز ولادت امام رضا (ع) و عکس نوشته های میلاد امام رضا ع با کیفیت های عالی و خوب
عکس نوشته های میلاد امام رضا ع با کیفیت های عالی و خوب و دانلود رایگان عکس نوشته های ولادت امام رضا ع با لینک مستقیم
بهترین و قشنگ ترین و زیبا ترین و عکس نوشته ولادت امام رضا و دانلود عکس نوشته های میلاد امام رضا ع با کیفیت خوب
دانلود بهترین و باحال ترین و جذاب ترین عکس نوشته های روز ولادت با کیفیت های مختلف و عکس نوشته های میلاد ا
      یک خانه داریم مانند گلدان                                                                                گل های خانه مامان و بابا                                                                             من دوست دارم پروانه باشم                                                                              فرزند خوب این خانه باشم                    
از زمانی که اخبار درگیری‌های ما با گروه‌های تکفیری به اوجش رسیده بود، دعا کردن برای رزمنده‌هایمان، تقریبا جزء برنامه‌ٔ روزانه‌ام شد و زمانی که در پاییز ۹۶، نامهٔ معروف سردار سلیمانی به رهبری منتشر شد، خیلی جدی خودم را (به اندازهٔ ناچیز خودم) در آن پیروزی‌ها موثر می‌دانستم و خوشحالی‌ام از جنس آدم‌های درگیر در مبارزه بود.من باور دارم روزی می‌رسد که جزئیات تاثیر همهٔ نیت‌ها، دعاها و اعمال‌مان در بهبود اوضاع جهان را (که ممکن است در حال
یا ابصرالناظرین
میل دارم که بنویسم چقدر تو را وقتی دارم چیزی کم ندارم
میل دارم بنویسم چقدر دلم تو را این شبها صدا میزند
ببخش بر من اوقاتی را که به غفلت از تو میگذرد
ببخش شبهایی را که میتوانستم پای سجاده باشم و العفو بگویم ولی پای موبایل نشستم و به "یاالله" بسنده کردم...
نگذار حداقلی بمانم
نگذار این درد که بر پیکره ام افتاده هیچ گناهی را ازم پاک نکند. این خیلی بی انصافیست. من که باورش نمیکنم. میخواهم به رحمتت امیدوارتر باشم تا این حدیث که سندیت ا
سایت تفریحی چفچفک :عکس نوشته گریه دار برای پروفایل ، عکس های متن دار و غمگین راجع به گریه ، جملات کوتاه به همراه عکس نوشته های غمناک و جدید در مورد گریه کردن، عکس نوشته های طعنه دار با موضوع گریه دار


عکس نوشته گریه دار جدایی

عکس نوشته گریه دار غمگین

عکس نوشته گریه دار برای پروفایل

عکس نوشته گریه دار تنهایی
عکس نوشته بسیار غمگین و گریه دار
امروز بیشتر از همیشه خاطرات تو سرم بود... داشتم زبان میخوندم، اصطلاح نوشته بود easy come, easy go. و من ادامه دادم: 
would you let me go? Bismillah, No! We will not let you go!
(Bohimian rhapsodyاز کویین ایشالا ک اسمشو درست نوشته باشم) یا مثلا اون ک میگفت too many cooks spoil the broth. باخودم میگفتم اگ ضرب المثل too many chiefs not enough Indains (یه عالمه رئیس قبیله داریم، اما به اتدازه کافی سرخ پوست نداریم) رو میزاشت بهتر بود! (حالا ربطش چیه من نمیدونم:/ فقط میدونم خعلی اصطلاح کیوتیه) و بعد یاد قُبّه افتادم:)
یادتو
اینم از کتاب جدید. نقاب مرگ سرخ و ۱۸ قصه ی دیگر نوشتهٔ ادگار آلن پو و ترجمهٔ کاوه باسمنجی ، نشر روزنه کار.  این اولین کتابی هست که از آلن پو میخونم و هیچ پیش زمینه ای تقریبا ندارم به جز فکر میکنم بودلر راجع بهش نوشته بود. که اونم کتابم شماله و نمیتونم مروری روش داشته باشم.
بگذریم. بالاخره بعد چند روز تونستم به اصالت خوب خودم برگردمو ساعت چهارونیم از خواب بیدار شم. بسی خوشحال. الانم تازه میخوام شروع کنم. گشنمم هست یه ذره ولی صبحونه نداریم به جاش ب
یکم از نوشته های قدیمی خودم رو خوندم. چه حس خوبی داره! خودمو دوس داشتم! :)) چقدر پر روعم! ولی آدم وقتی مینویسه افق های ذهنش خیلی بازتر میشه انگار یه پروسه ایه که آدم رو کامل تر میکنه. هر چند نوشته ها با واقعیت ها هم ممکنه فاصله داشته باشه. یاد نوشته هام تو وبلاگ یه زنم ندارم میافتم که چقدر فانتزی داشتم و این روزا واسه خیلیاش حوصله ندارم!! 
یک:به حالت راضی به خواست خدا بودن نزدیک شم
دو:تحت هر شرایطی تسلیم خواست خدا باشم.
سه:سلامتیمو به دست بیارم، شاید حتی یه روز قبل از مرگم، ولی مطمعنم بدستش میارم. 
چهار:به قرآن تا اونجایی که میشه تسلط پیدا کنم و خیلی هارو به اسلام دعوت کنم. 
پنج:روانشناس موفقی بشم و به هزاران نفر انگیزه بدم. 
شش:بتونم نویسنده موفقی بشم.
هفت:یه مامان فوق العاده برای ستاره باشم. (ستاره هنوز وجود نداره)
هشت:با چند تا خیریه همکاری کنم.
نه:تناسب اندام داشته باشم.
ده:با ر
من یک بودم که قرار بود تنها کارم این باشد که شاد و خرم داخل گلدان سفالی گوشه اتاق باشم ...
تا اینکه خواستن یک رشد صعودی داشته باشم بذری از وجودت در خاک من ریختن ...
سرانجام جایم از گلدان روی میز رسید به سطل زباله زیر میز =)
#crystal_mim
+ وابستگی یا علاقه، کدام حس نسبت به من داری؟
- من به کاکتوس اتاقم علاقه دارم و به لیوان قهوه ام. اما می توانم به جز آنها زندگی کنم یعنی وابسته نیستم.
+ بدون من چی؟
- شما را هیچوقت نداشتم که حس نبودنت را درک کنم.
+ و داشتنم؟!
- داشتنت یک آرزوست نه وابستگی. اگر بهت نرسم میگم به آرزوم نرسیدم ولی اگر وابسته ات باشم اون موقع میگم به زندگی نرسیدم.
+ خوب، تکلیف چیه؟
- مگه منتظری؟!
+ نباشم؟!
- نمی دانستم!
+ بعضی انتظارها بی حس اند. با اینکه طرف منتظره ولی اگه چیز
واقعیت اینه که نوشته شدن این پست خودش جواب مثبتیه به سوالی که توی تیتر اومده.
یک ساعته که صفحه ارسال مطلب جدید بازه و هیچی ننوشتم. سوال بالا یکم ابهام داره، هر روز چه چیزی بنویسی؟ جنس نوشته ها چطور باشه؟ آیا نوشته ها کلماتی باشه که بعد از زدن دکمه انتشار، بلافاصله، حتی خودت علاقه به خوندش نداری و حتی بعد از چند سال که چشمت به اون میوفته مضخرف بودنش یادت میاد؟ نمونش میتونه خسته کننده ترین صورت گزارش رویداد های روزانه باشه یا چسناله هایی که با
الهم رب شهر رمضان

باز آمده ام دست به دامان تو باشم
کافر شوم از غیر و مسلمان تو باشم
 
سی روز جدا باشم از آشفتگی خلق
تا معتکف موی پریشان تو باشم
 
تا شام ابد حلقه به گوش تو بمانم
از صبح ازل گوش به فرمان تو باشم
 
سی روز قبولم کن و مهمان دلم باش
تا سی شب پر خاطره مهمان تو باشم
 
قرآن به سرم بود، که امشب شب قدر است
جانم به کفم بود که قربان تو باشم
 
آیات تو را بر طبق سینه گذارم
رحلی شوم و حافظ قرآن تو باشم
علیرضا بدیع

+
 پ. ن 1:
قبلا هم نوشته بودم این شعر
می خوام رها باشم... 
همیشه میخواستم رها بودن رو...
ولی حالا که رهام... 
نمیخوامش...
خیلی آدمهای بدی دورم اند...
و پدر و مادر بی منطقی دارم... 
واقعا اوضاع زندگی ام ناجوره... 
باید بیشتر به فکر خودم و رویاهام باشم.. 
و براشون تلاش کنم... 
#زندگی من#یه زینب جدید
میدونید،اصلن تصور اینکه یه جا باشم که دست هیچ آشنایی بهم نرسه و از همه جمع ها و دورهمیا دور باشم ،صد سال یه بار کسی نتونه پاشو خونم بزاره،دقت کنید حتی تصورشم روحمو ارضا میکنه!!!
بعد با من راجب غربت صحبت میکنی؟لعنتی من شبا میخوابم که رویای غربت ببینم
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم ... دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه ... پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم ...

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
    در لحظه های بد و غم انگیز ، فقط به یاد داشته باشید که من تو را دوست دارم.شما اولین فکر من در صبح و آخرین فکر قبل از خواب. تو عشق من در زندگی و بعد از زندگی هستی.عشق من هرگز محو یا تغییر نمی کند ، حتی اگر وعده ها را فراموش کنی. هر وقت به عقب نگاه کنید ، من برای شما آنجا خواهم بود.
 
من آدم ضعیف یا شاید بی خیالی بودم که در تمام وقت هایی که خسته می شدم یا کم می آوردم اولین اقدامم، دعا برای مردن بود! مردن ساده ترین و دم دست ترین راه حل ممکن بود برایم. ولی حالا که مادر شدم، دورترین چیز از من، باید مردن باشد. نمی شود من نباشم برای پسرم. باید باشم که وقت هایی که زمین خورد، یاعلی بگویم و دستش را بگیرم. باید باشم که وقت هایی که احساس غربت کرد، بغلش کنم. باید باشم تا بغضش، گریه نشود. باید باشم که اجازه ندهم کسی صرف شوخی و خنده، اوقاتش ر
امشب آرزوهایم را گم کردم. درست زمانی که فکر می‌کردم جایشان امن است و دو قدم هم برای نزدیک شدن به آن‌ها برداشته‌ام، آرزوهایم گم شدند.
وحشت تمام وجودم را گرفت. حسی که داشتم قابل وصف نیست. سراسیمه همه جا را گشتم و دست آخر، ناامید زل زدم به کتابخانه‌ام. آرزوهایم گم شه‌بودند. با ناباوری زمزمه می‌کردم:«آرزوهایم... آرزوهایم کجا هستند؟... واقعا گم‌شان کرده‌ام؟» از سر تا پایم منجمد شده‌بود. قلبم داشت از جایش کنده می‌شد. حالا که آرزوهایم نبودند، به
هرچند گنهکارم ، اما این بغض موقع شنیدن نام علی به من می فهمونه که می تونم همچنان امیدوار باشم ... 
خدایا تو رو به علی قسمت می دم، کمکم کن سال پیش رو علی وار زندگی کنم ...
کمکم کن بیشتر  بتونم با نماز دوست باشم ....
کمکم کن بیشتر به یادت باشم ...
کمکم کن لحظه هام رو دریابم ...
کمکم کن که زندگی کنم ...
+ التماس دعا
    عشق همان چیزی است که نمی توانید فکر کنید یا توضیح دهید. فقط احساس می شود بنابراین جرقه عشق را در چشمان من احساس می کنم. این فقط برای شما است.حرفهایی که گفتم و احساسی که به اشتراک گذاشتم خالص ترین بود. شما می توانید در قلب من نگاه کنید تا خلوص را ببینید. دوستت دارم.
دانلود زیبا ترین و باحال ترین و عکس نوسته های روز دختر برای پروفایل و دانلود عکس نوشته های روز دختر مبارک
بهترین و جالب ترین و جذاب ترین و دانلود عکس نوشته های روز دختر مبارک با کیفیت های عالی و خوب
عکس نوشته های روز دختر مبارک با کیفیت های عالی و خوب و دانلود رایگان عکس نوشته های روز دختر با لینک مستقیم
جدید ترین و جذاب ترین و عکس نوشته های روز دختر و دانلود عکس نوشته های روز دختر مبارک با کیفیت مختلیف
دانلود جدید ترین و بهترین و جذاب ترین و و
متن ترانه محمد صرامی به نام کافه بیخیالی

امروز رو دوست دارم عاشق خودم باشمامروز دلم میخاد کافه با خودم باشمدستاشو بگیرم آره منظورم خودمهتو توهم خنده رو لبای خودم باشممیخام تنها شم میخام تنها شمکافه لعنتی بیا بیا آروم کن این فکر مریضم روبیا بیا خوب کن این حال غریبم روبیا بیا آروم کن این درد قدیمی روبیخیالبیخیال اون همه وقتی که هدر شدپای یکی که همش هر چی گذشت دردسرشدامروزو دوست دارم تنها با خودم باشمروی میز با یه قهوه توی حال خودم باشمامروز
حرف نزنم و نخندم نمیتونم چطور میتونم 
چطور چیزی باشم که هیچ وقت نبودم دلم میخواد جدی باشم جدی محکم ساکت عاقل آخ خدایا این لبخند و خنده های مصنوعی چیه. نمیخوام بخندم نمیخوامممم چرا نمیتونم جدی باشم. چرا نمیتونم سرو سنگین و محکم باشم دلم میخواد مث ز به وقتش بخندم و به وقتش جدی باشم . ناراحتم از خودم که باعث میشم هیچ کس دوسم نداشته باشه همیشه فکر میکنم در نظر بقیه من یک آدم شُل و جلفم... خودمو دوست ندارم. 
کاش خدا کمک میکرد اخلاقایی که دوست ندارم ح
دانلود باحال ترین و قشنگ ترین و زیبا ترین و جذاب ترین عکس نوشته های مفهومی و سنگین با کیفیت های عالی و خوب
عکس نوشته های مفهومی و سنگین یا کیفیت های عالی و خوب ودانلود عکس نوشته های سنگین با لینک مستقیم
جدید ترین و بهترین و جذاب ترین عکس نوشت های خفن و دانلود عکس نوشته های مفهومی و سنگین
دانلود جدید ترین و بهترین عکس نوشته های مفهومی و سنگین با کیفیت های عالی و خوب و دانلود با لینک مستقیم
جدید ترین و بهترین و خفن ترین عکس نوشته های سنگین برای پ
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک فنجان چای،
یک تکه نان
یک مداد سیاه،
چند ورق کاغذ...
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با یک پیراهن کهنه،
یک شلوار پاره پاره
دست هایی خالی،
جیب هایی سوراخ
می خواهم تو را دوست داشته باشم
درون این اتاق پنهانی،
پشت سیم خاردارهای تیز
روبروی گلوله باران های دشمن.
می خواهم تو را دوست داشته باشم
با کمی زندگی
اندکی زنده ماندن...
| انسی الحاج / ترجمه: بابک شاکر |
الان که دارم مینویسم فقط ۱۶۵ صفحه از کتابم مونده اگه تا شب بشینم پاش تموم میشه اما میخوام از الان تا شب رو  زبان کار کنم. چون خیلی ضعیفم و نیاز به تمرین زیاد دارم مها هم قبول کرده یه چیزاییی که نمیدونمو بهم یاد بده. خیلی این کتابو دوست دارم این که این چیزایی که نوشته شده رو اون نوشته کتابایی که خونده یادم باشه تربیت احساسات فلوبر رو بخرم تا بخونم. دلم میخواد چیزای بیشتری بنویسم میخواستم توضیحاتی که بنیامین از عکس کافکا رو گذاشته بذارم اما مها
۱۸-۳۰ سالگی عجیب‌ترین دوران زندگی احتمالا؛ پر از گیجی و سوال و تردید
نمی‌دانم این همه مسئله و noise تنها توی سر من است یا نه اما گاهی خسته می‌شوم و جوابی برایش ندارم.
برای توصیفش تا این زمان می‌توانم بگویم:
حال افسردگی گاه‌گاهی
تنهایی‌کرکننده
سئوالات عجیب و زیاد در مورد هویت، آزادی، شخصیت، افسردگی، آینده، دویدن برای فهم بیشتر و رشد و تا حد زیادی بیهوده، نوشتن و غرق در کلمات.
دوازده ‌‌‌سالی که آدم را می‌کشد تا تمام شود.
هر روزش پر از فکر و
+ متوجه شدم که یکی از بلاگرها منت رو سر نوشته های من گذاشته و اون قدیمی ها رو یه مروری کرده... حالا سوالی هم که داشته توی کامنت جدیدترین پست نوشته و کلی خاطرات خوب رو برام زنده کرده... از اینکه شخصی وقت بذاره و نوشته هامو بخونه لذت میبرم... چون معتقدم متنی که نوشته میشه باید خونده بشه، خونده نشه با آشغال فرقی نداره! یکی دو سال پیش منم مشتاق شدم پست های قدیمی یه وبلاگی رو بخونم که با برخورد زشت نویسنده ش روبه رو شدم... نمیدونم چرا تا به امروز هنوز هم
سهراب ؟ سهراب ! صدایم
را میشنوی سوالی دارم !؟
سهراب قایقت جا دارد؟؟
من نمی آیم !
خود کلبه ای میسازم
دور از آدمها !!
من باشم و من !!
فقط سهراب بگو قایقت جاا دارد؟؟
آدمها را سوار قایقت کن سهراب !
دور کن آدمها را از من سهراب !!!
من باشم و این کلبه
من باشم و بیخیالی !
و خیال بافی های 
دخترانه ام !!!
و آرزوهای نرسیده ام !!!
من باشم و بازی با عروسک هایی
که هیچ گاه نداشته ام !!!!
سهراب آدمها را دور کن از من !
سهراب شعر تازه نداری؟
نو نو باشد ؟ تن خور اول باشد شعرت
که د
عکس نوشته تبریک میلاد امام رضا ع و دانلود عکس نوشته های باحال و جذاب میلاد امام رضا (ع) با لینک مستقیم
بهترین و جذاب ترین و قشنگ ترین و جالب ترین و باحال ترین عکس نوشته های تبریک میلاد امام رضا ع با کیفیت عالی و خوب
عکس نوشته تبریک میلاد امام رضا ع با کیفیتهای عالی و خوب و دانلود رایگان عکس نوشته های میلاد امام رضا (ع)
زیبا ترین و جالب ترین و قشنگ ترین و باحال ترین عکس نوشته تبریک میلاد امام رضا ع با کیفیت های عالی و خوب
دانلود جدید ترین و بهترین
حتی نمیدونم کسی هنوز منو در یاد داره یا نه ، امت با این حال : 
 اومدم بگم گاهی اوقات دلم برای خودِ قدیمیم تنگ میشه ، من دلم برای خود قدیمیم که غرق تو نوشته هاش بود ، خیلی تنگ میشه . 
من بهترین خاطرات زندگیم و مدیون به ادم هایی هستم که با بودنشون در نوشته هام در بدترین شرایط زندگی ام بهم امید دادن .
من،  دلم ، برای زمانایی که تو ماه رمضون با بچه های کافه جیم تا اذان بیدار میموندیم و درباره همه چی صحبت میکردیم تنگ میشه ، دلم برای تک بیت هایی که برای
تک‌تکِ سلول‌های بدنم تمنای نوشتن دارند، اما دستم به نوشتن نمی‌رود. سال‌هاست که می‌خواهم داستان بنویسم، ولی هیچ‌وقت عملی نشده است. حتی به‌طورِ جدی هم برایش تلاش نکرده‌ام تاکنون. بهانه پشتِ بهانه. دوباره احساسِ می‌کنم کلمات و نوشته‌هایم بی‌مایه شده‌اند، که موضوعِ نگران‌کننده‌ای‌ست. من هیچ‌وقت یاد نگرفتم که به اندازۀ کافی مغرور باشم و به خودم احترام بگذارم و برای بودن‌ام ارزش قائل باشم، و می‌دانم اگر همچنان پیش بروم، حتی بازنده
تو این لحظه بزرگترین آرزوم اینه که توی اتاق خودم باشم،در اتاقو مثل همیشه ببندم و توی خلوت خودم تموم کارامو انجام بدم و الان چقدر همچین چیز کوچیکی دور از دسترسه.اقلا دلم میخواست توی خوابگاه یه اتاق واسه خودم داشته باشم حتی اگه انقدر کوچیک باشه که نتونم توش اونقدرا حرکت کنم اما فقط تنها باشم و هیچکس رو نبینم.چقدر از اتاقم خستم.فشار روم زیاد بوده ایم مدت و خیلی حساستر شدم و از کوچکترین حرفی ناراحت میشم.چقدر دلم میخواست الان هیچکسی رو نبینم...
بسمه تعالی
نشست کتابخوان با موضوع حقوق بشر آمریکایی در تاریخ 1398/05/08 در کتابخانه عمومی نیمروز زابل برگزار شد.
کتابهای ارائه شده در نشست عبارتند از:
1. سیاست حقوق بشر کارتر: نوشته فراز چمنی
2. امنیت انسانی و حقوق بین الملل: نوشته اربارا فن تیگر شتروم
3. شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد: نوشته دفتر مطالعات سیاسی
5.حقوق بشر دوستانه و مسائل نوظهور (جنگ های پسانوین): نوشته نادر ساعد
6. سازمان کنفرانس اسلامی حقوق بشر: نوشته اطهره السادات موسوی
         
فاطمه نقاش است. حرفه‌ای نیست اما تا حدودی کارش خوب است. زمستان، بی هوا و بی مناسبت، تابلویی به من هدیه داد. دوستش داشتم. کوباندمش به دیوار اتاقم. اما هر بار که نگاهم به آن افتاد، پیش از دیدنِ طرح روی بوم، آن نوشته ای که پشت ِ بوم برایم نوشته بود در ذهنم نقش می‌بست. برایم کوتاه نوشته بود :
بیرق گلگون بهار، تو برافراشته باش...
 
 
 
حالا... بهار است. ولی ...از بهاران خبرم نیست ... 
 
 
 
 
پی‌نوشت : 
دوست داشتم یک تکه از شعر ابتهاج را، یک روز، از زبان تو
بعد از حداقل دو سال رفتم دوباره این تستو زدم و چون حافظه تصویریم قابل اعتماده، می تونم بگم که نتیجه همون قبلی بود چون اون موقع جواب به ایمیلم هم ارسال شده بود و نتیجه اینکه من یه isfj هستم ولی خب چون ماجرا اینه که من تا شور یه چیزی رو در نیارم، ول کن نیستم ، تو چند تا سایت مختلف این تستو زدم و هر بار متفاوت بود؛ بالاخره به این نتیجه رسیدم که من قطعا i و j  هستم اما اون دو تا وسطی رو نمی دونم. حتی رفتم ویژگی چهارتا شخصیتی که می شد باشم رو خوندم ولی حس م
هیچ وقت عادت نکردم که نوت های خوانایی بنویسم ، یعنی اگر‌ خلاصه برداری داشته باشم از سخنرانی ها که تقریبا امکان نداره کسی جز خودم بتونه بخونه!!به طرز عجیبی از گوش دادن سخنرانی فرار میکردم ، یک دفتر پیدا کردم که برای سفر اخیرم به مشهد بود ، و مابین نقاشی های کاف کوچولو یهو دیدم دست خط کنم هست ، اولش تعجب کردم که این چیه و دیدم بعله خلاصه برداری  یک سخنرانیه ، یک بار دوبار سه بار میخونمش و باز مغزم رفته پی خودش ، هر چی تلاش کردم که از دیشب ساکت بشه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها